سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























خود آگاهی

یقین دارم که نیهلیسم در سراشیب افول افتاده است و اگر اینچنین باشد-که می دانم هست- باز نگری به دورانی که اگر چه افول خواهد کرد اما هنوز آثار چند ساله تعین و تحقق آن باقی است، می تواند یاریمان دهد در نظر کردن به تاریخ، آن سان که شاید سخن از «افول» اکنون در افواه افتاده است و این خود شاهدی است بر صدق و صحت خویش،چرا که نیهیلیسم همواره در «اکنون» می زید و اجازه نمی دهد که فراتر از اکنون بیندیشدو همین که شده اند کسانی که با نحوی خود آگاهی تاریخی، اکنون را نسبت با تاریخ می نگرند نوید آغاز مرحله ای دیگر است. در «اکنون» زیستن منافی خود آگاهی است.
ارنست یونگر نیز در کتاب «عبور از خط» به همین معنا توجه یافته :  
خود آگاهی یعنی بیرون شدن از عاداتی که بر جان احاطه یافته اند و بر خود نگریستن. اما «عادت» همواره ملازم با «غفلت» است و از غفلت زده نمی توان خواست که از غفلت زدگی خویش غافل نباشد

تقدیر تاریخ – ویا حوالت آن – به واسطه اراده انسان ها به ظهور می رسد، اما نه آنچنان که بلا اراده بازیچه «روح زمان» باشند، و البته مراد از روح زمان نه آن چیزی است که هگل در فلسفه تاریخ می گوید. اینکه در هر زمانه انسان ها بر امری اتفاق رای می یابند و انگیزه ها و اندیشه های مشترکی پیدا می کنند تصادفی نیست. در هر زمانه بشر – در مصداق جمعی خویش – عهد تازه ای می بندد و این عهد تازه ملازم است با تعهدی تازه در تفکر بشر و اراده او. با اجتماع انسان ها بر غایاتی واحد، وجود افراد در وجودی کلی تر مستحیل می شود که هم در مرتبه ذات و هم در مرتبه صفات و افعال، از نحوی وحدت و کلیت برخوردار است. تاریخ حیات همین مصداق جمعی بشر است که فراتر از افراد وجود دارد.
رنج بشری با هبوط آغاز می شود، با فرو افتادن از بهشت مثالی؛ بهشتی که در عین حال مثالی است از ذات آدم و حقیقت وجود او. بازگشت آدم نیز به همین بهشت است، که با توبه میسر می شود...و نیهیلیسم ظلمات آخرین مرحله هبوط، قبل از توبه و بازگشت است و این مرحله باید هم که با بیش ترین رنج همراه باشد، رنجی که بیش از هر چیز رنج عدم قرب است، رنج بعد از حقیقت است. نیهیلیسم، در نهایت، انکار ذات مقرب انسان است تا عشق به رجعت نیز به نهایت ظهور رسد و جان انسان را تسخیر کند.تا دور نشوی، کی قدر قرب را در خواهی یافت؟ ارنست یونگر در کتاب عبور از خط می نویسد:
روشنی آنگاه می درخشد که تاریخی یکسره بر آسمان چیره شده باشد.

آری، چنین است، اما این روشنی از کجا زاییده میشود ؟ از دل تاریکی؟ از تاریکی که جز تاریکی زاییده نمی شود. نیهیلیسم خود نمی تواند مادر روشنایی باشد، اما کار انکار را تا بدان جا می کشد که خود را نیز انکار می کند....و این است منشا خیر
تاریخ و تمدن اروپا فاوستنی است(فاوست ساحری در افسانه های آلمان که روح خود را در ازای قدرت به شیطان می فروشد.) اما این تعابیر نیز مختص به تمدن اروپایی است که به یونان باستان آن گونه می نگرد که فرزندی به مادر خویش. فاوست روح خود را به شیطان فروخت تا به جادوگری رسید و قدرت تصرف در ماده عالم را پیدا کرد، اما «قدرت جادویی» اقتدار حقیقی نیست؛ زوال پذیر است. سرچشمه اقتدار حقیقی در روح است، روحی که به اقتدار واصل گشته... و این سرچشمه است که لایزال، از تاریکی عدم به روشنایی وجود فیضان دارد.
جادوی این فاوست جدید تکنولوژی است. تکنولوژی خود مولود این تصرف شیطانی در عالم وجود است، تصرفی محدود و بی عاقبت که نفی و انکار خویش را در خود نهفته دارد. آیا زمان این انکار نرسیده است؟
نظم گسترده تمدن اروپایی متکی به تکنولوژی است و این نقطه قدرت درست همان نقطه ضعف اوست. وقتی انسان به قدرتی اتکا پیدا کند که بیرون از وجود اوست، دیگر نمی تواند خود را قدرتمند بداند. تکنولوژی قدرت هسته نابودی خویش را در درون خود جمع دارد و این امری است فراتر از این حقیقت که کمال تکنولوژی با کمال انسانی جمع نمی شود. اتوماسیون واقعه ای است که بین انسان و ابزار او حائل گشته است و اینچنین، نظم گسترده اتوماتیک تکنولوژی، فارغ از وجود انسان به نحوی حیات انتزاعی دست یافته. عالم امروز عالمی انتزاعی است که بر مبنای علوم انتزاعی امروز صورت پذیرفته است. منطق بشر امروز منطق انتزاعی ریاضیات است و معماری شهرها و خانه های او را هندسه تحلیلی دکارت که بر مبنای سلسله ای از انتزاعات صورتی کاربردی یافته است، شکل داده. دو قرن است که بشر نظم حیات فردی و اجتماعی خویش را با نظم انتزاعی کارخانه ها و سیستم های گسترده بوروکراتیک تطبیق داده است و از این راه، رفته رفته خود را به صورتی که مورد نیاز یک مکانیسم بسیار گسترده اتوماتیک باشد استحاله بخشیده است.
نظم نیهیلیستی، یعنی قانونی که «حق» متناسب با روزگار غلبه نیهیلیستی معنا شده است و از آن گذشته ، اگر قانون هر (قانونی) ضمانت اجرای خویش را در یک نظام ظاهری جست و جو کند ، بشر خود را از «اخلاق» مستغنی خواهد پنداشت و قانون را به جای «شریعت» خواهد نشاند. قانون یا باید خود را «حافظ شریعت» بداند و یا خود، شریعتی دیگر خواهد شد. پس، رویکرد تاریخی ما به قانون در مشروطیت روی اوردن به شریعتی دیگر بود، بی آنکه خود بدانیم . شیخ فضل الله نوری به همین «نسبت» توجه یافته بود ، چرا که «شرع» نیز درمقام احکام به مجموعه ای از شرطها و حدود – یعنی قانون – مبدل می شود.
نیچه می گوید: «این عالم اراده به قدرت است و بس، و شما نیز همین اراده به قدرت هستید و بس.»مراد نیچه را هرگز خارج از سیر تاریخی فلسفه در غرب نمی توان دریافت. در نزد ما که اهل تفکر حضوری بوده ایم، جهان آیتی است برای حقیقت مطلق و اگر ایدئالیسم افلاطونی این همه در میان حکمای اسلام مقبول افتاده است، از قبل شباهتی است که با این نظر دارد . عالم مثل، عالم ذوات اشیاست که حقایقی ثابت هستند. پس، نسبت میان واقعیت (عالم واقع) و حقیقت، نسبت میان موجودات با ذات خویش است.
نیچه را به مثابه یک فیلسوف باید در سیر تفکر فلسفی غرب نگریست ، و اگر نه، امکان نزدیک شدن به او و ادراک سخنانش به دست نمی آید. سیر تفکر فلسفی غرب، سیر دور شدن الفاظ از معانی حقیقی آنها نیز هست و هر چند می دانم که این سخن به مذاق بسیاری خوش نخواهد آمد، اما گریزی از بیان آن ندارم تا بتوانم بازگویم که وقتی نیچه روی به «انکار» می آورد، متعلق این انکار چیست و با آن چه امری است که اثبات می شود.
این یاس انگاری متافیزیکی تقدیر فلسفه غرب است و نتیجه فلسفی موضوعیت بشر و خود بنیادی. خود بنیادی نیز لازمه اومانیسم است.پس، از این یاس انگاری گریزی نیست.
هبوط، آخرین مرحله از زندگی بشر نیست؛ در تفکر مذهبی این هبوط لازمه «توبه» است و اگر چنین باشد، این توبه نیز در سیری صعودی از نفس خود بنیاد تا بهشت مثالی نفس، به مثابه مظهر حقیقت مطلق، تحقق تاریخی خواهد یافت. در این صورت نیهیلیسم را باید همان سان که یونگر نوشته است «علامتی مساعد» تلقی کرد:
رشد بزرگ همراه تلاشی و اضمحلال بزرگ است. و در این منظر است که ظهور نیهیلیسم میتواند همچون شکل غایی بدبینی علامتی مساعد باشد.
این دوران از تاریخ که ما در آنیم، دوران عبور از یاس انگاری متافیزیکی و نیهیلیسم است، و به عبارت دیگر، دوران خود آگاهی است. همین که ما به وجود این تناقض خود آگاهی یافته ایم، نشانه مساعدی است بر گذشتن از غبله نیهلیسم. یعنی از غفلت ملازم با یاس انگاری متافیزیکی بیرون آمده ایم، و این مغتنم است.
غرب به خودی خود نمی تواند از سیطره این غفلت بیرون آید ؛ «تجدید و عهد» در «ما» انجام خواهد شد و تبعات آن در عالم تحقق غرب یاری خواهد داد تا خود را از ظلمات غفلتی که ملازم با نیهیلیسم است برهاند.مراد از تجدید عهد ، تازه کردن آن عهد ازلی است که در لوح فطرت بشر محفوظ است. تاریخ حیات بشر، تاریخ روی آوردن به این عهد فطری و یا انکار آن است و اگر لفظ «عهد» در نزد ما مترادفبا «عصر و زمان» است علتی جز این ندارد. پیامبران مجدد همین عهدند از راه «تذکر»؛ یعنی که عفلت بشر در فراموشی آن پیمان فطری است که هر کس در درون خود باز می یابد.
بشر جدید در هر چه شک کند، نمی تواند که در تکنولوژی شک کند. و اگر می بینیم که حتی درمیان دینداران نیز فراتر از هر چیز امکان تردید در باب حقانیت تکنولوژِی وجود ندارد، علت را باید در همین جا جست و جو کرد که تکنولوژی، خود، صورت محقق اراده به قدرت و نقس همه ارزشها و ملاک ها همه ارزش گذاری هاست.
لئون بلوا (نویسنده فرانسوی) حتی افزایش حرکت را در جهان امروزی ناشی از ترس بشر می داند. می گوید اختراع ماشین هایی که هر روز تندتر می گردند و می دوند نتیجه اراده ما به فرار است و ناشی از نوعی سرشت آدمی که تهدید را از پیش احساس می کند و می خواهد در مقابل این تهدید به کمک چنان ماشین هایی با شتاب فراوان، از قاره ای به قاره دیگر بگریزد تا خود را نجات داده باشد. و این اراده بفرار روی دیگر سکه اراده به قدرت است.
عصر نیهیلیسم با روی گردان از آسمان و توجه به زمین آغاز شد و گذر از این عصر نیز با روی کردن دیگر باره به آسمان انجام خواهد شد. بشر جدید با روی گرداندن از آسمان، هم به دین پشت کرد و هم به کلیسا، اما اکنون، در آغاز این رویکرد دیگر باره به آسمان، نباید دین را با کلیسا اشتباه کرد.
داستان هبوط آدم این گونه پایان می یابد که توبه او بعد از تحمل رنجی فراوان و گریستن بسیار مقبول می افتد و به بهشت مثالی که حقیقت وجود خود اوست، رجعت می یابد. این دوران اکنون آغاز گشته، اگر چه آخرین دوران رنج هنوز در راه است.


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/18ساعت 2:38 عصر توسط رضا نظرات ( ) | |

در سال 1920 زنان حق شرکت در انتخابات یافتند. آخرین مقاومت ها در برابر آزادی جنسی رفته رفته فرو می ریخت. دختران زیبایی را در موها و دامن های کوتاه وکشیدن سیگار می جویند.

بحران اقتصادی وال استریت(مرکز بورس و فعالیت های اقتصادی آمریکا در نیویورک) در سال 1929 عرصه را برای تحولات شگفت آور سیاسی در سراسر دنیا فراهم می آورد. میلیون ها نفر بی     خانمان در آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در خیابان ها زندگی می کنند. این سخن   درباره بشری که روح خویش را به شیطان فروخته است کاملاً واقعی است. در چنین دنیایی است که هیتلر امکان حاکمیت می یابد. او مظهر صورت آلمانی ناسیونالیسم است؛ مردی که مردم آلمان برای مدتی بیش از ده سال، خود را در وجود او می یافتند. یک سال پیش از آن، آلدوس هاکسی رمان « دنیای متهور نو » را انتشار داده است. این کتاب مظهر نگرانی بشری است که خود را مقهور تکنولوژی می یابد؛ سحر تکنولوژی در اختیار غریزه سیراب ناشدنی قدرت.

یوتوپیا توهّم زمینی بهشت گمشده آدمیزادگان است، و بهشت اگر بخواهند که در زمین متحقق شود سرابی بیش نیست. هر ایدئولوژی سیاسی خواه ناخواه تصوری از یک بهشت زمینی دارد که غایات خویش را در آن متحقق می بیند. هاکسلی در « دنیای متهور نو » تصویری از بهشت موعود خویش به دست نمی دهد، اما « یوتوپیای علمی » یا صورت مثالی مدینه ای را که در سایه علوم و تکنولوژی بنا می شود، جهنمی بسیار وحشتناک و پُر رنج می بیند، و حق با اوست. در دنیای متهور نو فردیت و تشخص تا آنجا که امکان دارد از میان رفته است و انسان هایی که از لوله های آزمایشگاه به عالم « تخلیه شده اند » خصلت های مشترکی یافته اند، تا آنجا که بتوان آنان را در پنج گروه نژادی معین طبقه بندی کرد و از این طریق، جامعه انسانی به ثباتی ریاضی دست یافته که لازمه برنامه ریزی های بسیار بلند مدت است.

در آغاز رمان دنیای شگفت انگیز نو، عده ای از دانشجویان از مرکز بارورسازی و پرورش نطفه لندن دیدار می کنند و با ولع، تعلیمات مدیر مرکز را می بلعند:

(مردها و زنهای استاندارد در گروه های یکسان. کارکنان یک کارخانه کوچک با تولیدات فقط یک تخم بوکانفسکی شده تأمین می گردد. نود و شش دوقلوی یکسان مانند نود و شش ماشین یکسان کار می کنند. مدیر در حالیکه سرشار از هیجان بود اضافه کرد: آیا واقعاً می دانید که در چه موقعیتی هستید؟ این امر برای اولین بار در تاریخ به وقوع می پیوندد. سپس شعار کره خاکی را خاطر نشان کرد: « جماعت، همسانی، ثبات ». واژه های شکوهمند! اگر می توانستیم بطور نامحدودی بوکانفسکی(تولید دوقلوهای مشابه از یک تخم) کنیم تمام مسائل حل شده بود.

با گامهای استاندارد، دلتاهای همسان و اپسیلونهای یکسان تمام مسائل حل می شد. میلیون ها دوقلوی یکسان تمام مسائل حل می شد. میلیون ها دوقلوی یکسان. اصل تولید انبوه انسان، آخرین دستاورد بیولوژی خواهد بود.)

دنیای متهور نو در واقع صورتِ انتزاعی همین جامعه ای است که اکنون در مغرب زمین تحقق یافته است. فرد انسانی مستحیل در جمع شده است و اجازه ندارد که عالمی متعلق به خویش داشته باشد. و اما از آنجا که این استحاله در همسویی و هم آهنگی با هوای نفس امّاره انجام گرفته است، فرد خود را منقاد و مسیطر نمی یابد؛ افراد با توهّمی از آزادی فریفته شده اند.

در « دنیای متهور نو » رابطه مردان و زنان – و به عبارت بهتر، نران و مادگانمنحصر در تمتع جنسی است، آرزویی که امروز هنوز جامه عمل نپوشیده است. آلدوس هاکسلی افقی نهایی سیر تاریخی جامعه غرب را پیش بینی کرده است و البته برای این پیش بینی هم دَهای بسیاری لازم است که او از آن برخوردار است. اگر تکنولوژی بتواند از لوله های آزمایش زهدانی برای پرورش جنین انسانی بسازد، این تمایل همگانی که امروز به صورتی پنهان در جامعه غربی وجود دارد آشکار خواهد شد و به زودی زنده زایی، خانواده، پدر، مادر، برادر و خواهر به مفاهیمی منسوخ و حتی وقیح مبدل خواهند شد، آنچه که در « دنیای متهور نو » وقوع یافته است.
مطبوع یا نامطبوع، وقیح یا زیبا؛ « اخلاق » در دنیای متهور نو تابع یک « نظام تربیتی تکنولوژیک » است که همه را همسان در خدمت یک حکومت جهانی بار می آورد. همه در سپهری از جهل و غفلت مطلق که با تلقینات حکومت خلق شده است زندگی می کنند.
در « دنیای متهور نو » تقابل هاکسلی مشخصاً با تکنولوژی است و سپهر مسیطر بر یوتوپیای مثالی او هویت خویش را از تکنولوژی گرفته است. هاکسلی « علم » را می ستاید مرادم از علم همان علوم رسمی است – اما تکنولوژی را نه: در علم محض غرضی مستتر نیست، اما تکنولوژی محصول یک تلاش علمی غرض مند است و اتوماسیون – چرخی که خواه نا خواه باید بچرخد – غایات خود را بر انسان تحمیل کرده است.
هنری فورد مؤسس کمپانی اتومبیل سازی فورد است. هنگامی که او کمپانی خویش را در سال 1903 در دیترویت آمریکا تأسیس کرد، اتومبیل هنوز وسیله ای همگانی نبود و جز به ثروتمندان اختصاص نداشت. تولید انبوه اتومبیل نخستین بار در کارخانه فورد آغاز شد: اتومبیل فورد مدل تی (T)، ارزان و جمع و جور، مخصوص خانواده ها. از این پس هر خانواده ای می تواند صاحب یک اتومبیل باشد.
خطّ تولید اتومبیل فورد مدل T سیستمی ساده بر مبنای یک تقسیم کار بسیار دقیق داشت. در این خطّ تولید 7882 عمل مختلف انجام می گرفت. هنری فورد در خاطرات خویش می نویسد که از این 7882 کار تتخصصی، 949 کار آن می بایست که به وسیله « مردانی قوی با بدنی پُر قدرت و در کمال صحت و سلامت » انجام گیرد، 3338 کار را « مردانی با قدرت بدنی معمولی » می توانستند انجام دهند و باقی کارها از عهده زنان و کودکان نیز برمی آمد.
می نویسد:
ما پی بردیم که 670 کار را مردان بدون پا و 2637 کار را مردان با یک پا و دوکار را مردان بدون دست و 715 کار را مردان یک دست و ده کار را مردان کور می توانند انجام دهند.
حتی الوین تافلر، نویسنده کتاب « موج سوم » نیز در هنگام نقل این خاطرات نمی تواند نسبت به لحن عاری از عاطفه این سخنان بی اعتنا باشد. او می نویسد:
به اختصار، برای کار تخصصی، کل یک شخص مورد نیاز نبود بلکه فقط به قسمتی از بدن وی احتیاج بود تا کنون شواهدی اینچنین زنده دال بر اینکه تخصصی شدن افراطی تا این حد می تواند شقاوت انگیز باشد ارائه نشده است.
نظام تکنولوژیک، نظامی شقاوت آمیز است و فرد انسانی در آن نه به مثابه یک انسان صاحب روح و جسم و عقل و عواطف، بل به مثابه شیئی که می تواند نقص خطّ تولید را با دست، پا، چشم، گوش یا مغز خود جبران کند وجود دارد. و این معنا را آلدوس هاکسلی چه خوب دریافته است؛ « دنیای متهور نو » در امتداد طبیعی دنیای شقاوت آمیزی است که تقسیم کار فورد در آن واقع می شود و بنابراین، خدای انسان های « دنیای متهور نو » فورد است. آنها به فورد سوگند می خورند و با ترسیم حرف T بر شکم خود به او توسل می جویند.
چرخ تکنولوژی به انسان هایی نیاز دارد که گرفتار بیماری، پیری و ناخشنودی نشوند. عواطف و احساسات باید نابود شوند و انسان های مسیطر تکنولوژی باید به ماشین هایی دیگر مبدل شوند، فاقد عواطف، همسان و دور از تحول و تغییر.


نوشته شده در جمعه 90/7/1ساعت 4:8 عصر توسط رضا نظرات ( ) | |

از میان کشورهای این سوی کره زمین ژاپن تنها کشوری است که توانسته در تقدیر تاریخی دنیای جدید شریک شود و به توسعه تکنولوژی که تنها نشانه این امر است دست یابد و حتی در رقابت با آمریکا تا آنجا پیش رود که بتواند خود را همچون طلایه دار تاریخ فردا ببیند.
شبی دیگر بر تاریخ این سیاره گذشته و اکنون نوبت آن است که خورشید یک بار دیگر سر از مشرق زمین برآورد. در این مدار که می گویم، یک شبانه روز هزار و چهارصد سال به طول می انجامد و آنان که این سخنان را به جنون نویسنده اش حواله نمی دهند، شاید که تسلیم حیرت خویش نشوند و در این سخنان غور کنند. 
پژوهش گران و نویسندگانی که درباره ژاپن نوشته اند غالبا اذعان دارند که ژاپن با حفظ هویت سنتی خویش توانسته است به توسعه تکنولوژی دست یابد و این اگر چه مطلق واقعیت نیست اما با آن بیگانه هم نیست. جمع سنت و تجدد ممکن نیست و اگر در سرزمین آفتاب این جمع امکان یافته، از آن روی است که از یک سو مقاومت سنت ژاپنی در برابر تمدن غرب از همه جای دیگر کمتر است و از سوی دیگر در بطن سنت ژاپنی صفات و خصایصی وجود دارند که می توانند با توسعه تکنولوژی هم سویی و هم جهتی داشته باشند.
نسبتی را که ماکس وبر بین تمدن سرمایه داری و پیوریتنیسم یافته بود می توان صورتی  دیگر از همین رابطه ای دانست که در این مقاله بین سنت ژاپنی شینتو و توسعه تکنولوژی در ژاپن برقرار می شود. توانایی ژاپن را در الحاق به تاریخ غرب باید در آنجا جست وجو کرد که در دین شینتو صفاتی آماده گر برای رویکرد تام به نظام سرمایه داری وجود دارد.
تمدن تکنولوژیک ماهیتا با هیچ شریعت دیکری نیز جمع نمی شود،چرا که خود در صورت یک شریعت ظهور یافته است، شریعتی که با آداب و سنن و نظام اخلاقی خاص خویش همراه است.دین شینتو نه پیامبر دارد نه کتاب مقدس نه نظام تشریعی
سیاری از خصائل ژاپنی ها که آنان را آماده قبول تمدن غرب ساخته منشا گرفته از این اعتقاد است که آنان جزایر ژاپن را اولین مخلوق الهی می شمارند و نخستین میکادو (لقب امپراطوران ژاپن) را فرستاده ای از نسل الهه خورشید به ژاپن.
در15 اوت 1945، نه روز پس از بمباران اتمی هیروشیما و شش روز پس از بمباران اتمی ناگازاکی، مردم ژاپن برای نخستین بار صدای امپراطور را از رادیو شنیدند که می گفت امپراطور دیگر خدا نیست و بشری است همچون دیگران. انتحار دسته جمعی گروه هایی از مردمان در برابر کاخ امپراطوری پس از شنیدن سخنان او نشان می دهد که اعتقاد به الوهیت امپراطور تا کجا در قلوب و ارواح مردمان ریشه دار بوده است.
وحدت و اطاعتی را که از لوازم این رویکرد کلی تاریخی به غرب و تمدن آن است، پرستش میکادو به مثابه خدای مجسم ضمانت کرده است. پرستش ژاپن به مثابه اولین مخلوق الهی و والهی و وفاداری متعبدانه نسبت به مافوق نیز دو صورت متعین دیگر از همین روح تعبد هستند، ملازم با استحاله فرد در جمع و عدم ارزش ذاتی فرد انسان در مذهب شینتو.
توسعه تکنولوژیک در مقیاس کلی و تاریخی به انسان هایی نیاز دارد که بتوانند از یک نظم انتزاعی که به سوی مطلق شدن میل می کند تبعیت کنند و فردیت خود را در جمعی با غایات مشترک مستحیل سازند.
یک نظم ظاهری وقتی به سوی مطلق شدن میل کند، منافی اختیار و استقلال ذاتی فرد انسانی است و بنابراین فرد در یک نظام ماشینی وظیفه ای جز آنچه آن نظام از او می خواهد بر عهده ندارد و این صورتی از بردگی است.
عادت ویرانگر ایمان است چرا که میان عمل ظاهر و حکمت باطنی آن عمل فاصله می اندازد و اعمال و اذکار و اوراد را از روح تهی می سازد.


نوشته شده در سه شنبه 90/6/22ساعت 11:31 عصر توسط رضا نظرات ( ) | |

<      1   2      
Design By : Pichak